(2)
پس از 9 ماه بارداری آمنه، بالاخره پسری در روز جمعه 17 ربیع الاول، که «شش هزار و صد و شصت و سه سال از هبوط حضرت آدم» سپری می شد پا به عرصه این جهان گذاشت.(3)
برکت وجودش سراسر عالم را پر کرد، انسانی کامل که درخشش او تمام دنیا را پر از نور کرد. تولد او درست موقعی انجام شد که مردم غافل از همه چیز با وجدانهایی خاموش در بیراهه ها پیش می رفتند.
در آن هنگام که آمنه فارغ شد، حالتی مانند خواب او را فرا گرفت و پس از لحظاتی به خود آمد و پسر عزیزش را در کنار خود دید. آن حضرت همین که قدم بر این دنیا نهاد، دو زانو و دو دست خود را بر زمین قرار داد.
سپس مُشتی خاک در دست گرفت و سر به آسمان بلند کرد و سپس به سجده رفت و لب
[389]
به توحید گشود و تسبیح و تکبیر فرمود؛ (خدا بزرگ است، و شکر بسیار برای پروردگار است و هر صبح و شب تسبیح خداوند می گویم.)
هنگامی که حضرت این کلمات را می فرمود نوری از دهان مبارکش ساطع گشت که اهل مکه آن را دیدند.
هنگام ولادت پیامبر اسلام ابلیس (پدر شیطان ها) فریاد بلندی کشید که همه شیطان ها گرد او جمع شده، و پرسیدند: «ای سرور ما! چه حادثه ای سبب شد که اینگونه فریاد بکشی؟»
ابلیس گفت؛ «وای بر شما، امشب وضع آسمان و زمین پریشان و دگرگون شده، و این نشانه بروز حادثه بزرگی است که از زمان عروج عیسی علیه السلام به آسمان چنین حادثه ای رخ نداده است. در همه جهان پراکنده شوید و جستجو کنید تا ببینید این حادثه چیست؟»
شیاطین در سراسر زمین به جستجو پرداخته سپس نزد ابلیس آمده و گفتند؛
«چیز تازه ای نیافتیم.»
ابلیس گفت؛ «من خود برای جستجوی آن حادثه، سزاوارترینم.»
آنگاه به شکل گنجشکی در آمد و از جانب کوه حراء به مکه وارد شد.
جبرئیل به او نهیب زد: (باز گرد، خدا تو را لعنت کند.)
ابلیس؛ ای جبرئیل! یک سؤال از تو دارم، حادثه ای که امشب رخ داده چیست؟
جبرئیل؛ محمّد صلی الله علیه و آله متولد شده است.
ابلیس؛ آیا من در آن بهره ای دارم یعنی می توانم او را فریب دهم؟
جبرئیل؛ نه، هرگز.
ابلیس؛ آیا در امت او راه نفوذی دارم؟
جبرئیل؛ آری.
ابلیس؛ به همین اندازه خشنود شدم.